3 در جهان بودن ِمن 4 |
"به نام یگانه باورم"
بردی مرا ز خاطر و در یاد مانده ای ویرانه ساختی دل و آباد مانده ای
چشمم به راه، عقل به تاراج و دل اسیر بندم نهاده ای و خود آزاد مانده ای
هرلحظه دلشکسته ترم می کند ز پیش عهدی که از شکستن آن شاد مانده ای
دست است بر دعا که بیایی و همچنان در لابه لای دفتر اوراد مانده ای
شیرین شدم، به جلوه مجنون بیامدی لیلی به قصه آمد و فرهاد مانده ای
گویند:"رهسپار! چه سان در فراق یار آرام گشته ای و ز فریاد مانده ای؟"
آری به عشق می رسی آندم که پر ز درد راضی به آنچه دوست تو را داد مانده ای