سفارش تبلیغ
صبا ویژن
3  در جهان بودن ِمن  4

مسئله ی خویشتن (شنبه 95/2/11 :: ساعت 9:0 صبح )

زندگی "دانائی" نیست،
بل "شوری" هستی مند داشتن است.
شوری که تگرار برایش ملال می آورد، و ناگزیر در دانستن ها خود را باز می یابد.
و رانه ی "شناخت" از همینجا در کنار رانه ی "زندگی"، وارد میدان حیات می شود.

 

دانائی خیره شدن بر "پاسخ درست" نیست،
بل غور در "مسئله" است.
و دانایان کسانی نیستند که جواب های آخر را از بر کرده اند،
آنها مسئله ها را خوب می شناسند.

 

و تو
تا مسئله ی خویش:
راه های شدنِ نفس خویش را
در کشاکشِ:
لحظه و استمرار او،
میل و بیزاری او،
ترس و آرامش او،
اشتیاق و اندوه او،
طلب و خویشتنداری او،
جدال و تصمیم او،
تشویش و انتخاب او،
راست و دروغ او،
جدّیت و بازی او،
خیر و شرّ او،
یقین و ابهام او،
نیستی و جاودانگی او،
چندپارگی و یکپارچگی او،
امر واقع و امر کلّی او،
و...
صدها بار نپیموده باشی،
و صدها بار در این نبرد به هلاکت نیفتاده باشی

 

تو
تا "خود"ِ خویش نشده باشی،
به کدامین "خدا"، ایمان توانی آورد؟!



¤ نویسنده: زینب صولت

باشد که مادر شویم (پنج شنبه 95/1/12 :: ساعت 11:46 عصر )

کار را سخت نمی کند،
و آسان نیز نمی گیرد،
بل آسانی را از دل سختی بیرون می کشد؛
حرمت "قانون زمین" را خوب فهمیده است...

 

خود را جلو می اندازد،
می خواهد که خویش تو باشد،
بی هیچ خویشاوندی ِ پیشین؛
"عشق" را می شناسد و پاس می دارد...

 

بد به دل راه نمی دهد،
می نشیند و نگاه می کند،
و می داند که می شود؛
از بس که به "زمان" ایمان دارد...

 

چه زن و چه مرد
چه فرق می کند؟!
باشد که "مادر" شویم...!



¤ نویسنده: زینب صولت

خیریّت شرّ! (دوشنبه 95/1/9 :: ساعت 1:57 صبح )

"به نام تسرّی دهنده ی آتش بر آب"

" آتش" نمی تواند " آب" را حذف کند، بلکه می تواند تبدیلش نماید.
"خیر" و "شرّ" نیز چنین اند، و این همان معنای خیریّت شرّ است.
شرّی که امکان تحقّق خیر، تنها به ضرورت اوست.
شرّی که به یکباره می تواند برای نفس به توشه ای از خیر بدل شود.
تنها نقطه ی تبدیل را باید به قانون آن فهمید، یا خود را برای وقوع آن آماده کرد.

 

آب، قدرت تبدیل شدن به آتش را دارد.
این دقیقا از دل شرّ است که خیر آفریده خواهد شد.
آب، خود مایه ی آتش افروزیست.
آتش، آب را در خود خواهد سوزاند، و به خود بدل خواهد کرد.
خیر و شرّ در "شدن" در پیوستگی محض اند، و در "بودن" در تقابل.

 


نفس باید میل تغییر را در خود بیدار کند.
آنچه در حال تغییر است، بیشتر از آنچه ساکن مانده با خود توافق دارد.

 



¤ نویسنده: زینب صولت

بهار (سه شنبه 94/12/25 :: ساعت 8:34 صبح )

باید بلد باشیم
نقاب خویش از چهره برگیریم
و گاهی خود را در کالبد مرد همسایه بیندازیم
تا ببینیم
در دنیای او چه می گذرد؟

 

وسط دعوایش در محلّ کار
در محیط خانواده،
وقتی دست مهر بر سر کودک خویش می کشد
در کنج خلوتش،
آنجا که غریبه را راهی نیست،
و او در بیم و امید خویش لرزان است

 

در جائی که
چهره او را داشته باشیم
و پدر و مادر او را
نگرانی او را
با مغر او فکر کنیم،
و با راه هائی که او بلد است:
به فردای او

 

امّا با روح خود
با علم به اینکه
پیش از این ما، او نبوده ایم
بل آمده ایم تا شاید
نجات دهنده اش باشیم

 

کاش تمام اینها را مو به مو رعایت می کردیم
و آنگاه به روشنی در می یافتیم
آنچه روح را از قدرت و تازگی می اندازد
سنگینی گذشته است
نه ناتوانیش

 

و خوب می فهمیدیم
برای چیست که درخت هر بهار جوانه می دهد
دگر او را نادان نمی شمردیم،
یا فراموشکار
بل می دانستیم
او نقاب قبلی خویش را
به دور انداخته است...



¤ نویسنده: زینب صولت

گفتگو (پنج شنبه 94/12/20 :: ساعت 12:30 عصر )

فرشته آمد و گفت:خدایا! در بشر چیست غیر از شرّ؟
خدا گفت: خاموش باش! تو طبیعت بشر را نمی شناسی!

 

آدم زمانی بر زمین زیست، آمد و گفت: خدایا! در زمین برای آدمی چیست غیر از شرّ؟
خدا گفت: تو طبیعت زمین را، و طبیعت خیر را نمی شناسی!


فرشته و آدم گفتند: خدایا! ما هیچ نمی دانیم. تو درست می گوئی!
و آنها طبیعت خدا را نمی شناختند...

 



¤ نویسنده: زینب صولت

نقطه ی تمایز (شنبه 94/12/8 :: ساعت 9:16 عصر )

ادبیّات می تواند شوخی کند، می تواند اغراق کند، چیزی بگوید و منظورش امری صدها بار کوچکتر باشد، می تواند حال و هوائی کلّی و غیرواضح ایجاد کند و بگذرد.
امّا فلسفه از جمله ها و کلمه ها آسان نمی گذرد، به تصادف ِ زبان یا تعارف ِ اندیشه. می پرسد دقیقا منظور چیست؟ آیا این واقعیّت دارد؟ و می تواند در این پرسش در حالت ِ ایستاده باشد. فیلسوف خود جدّی است و جدّی نیز سوال می کند، چرا که او در پیگیری اندیشه ی فلسفی اش به دنبال احیای زندگی است نه نقشبندی ِ خیال. فلسفه میان واقعیّت و خطا فرق می گذارد.
اگر یک شاعر به خدا ایمان داشته باشد، دست آخر می تواند یک عمر عاشقانه شعر بسراید و شبها تماما با یادی دلفریب بیدار بماند، امّا ایمان یک فیلسوف همان ایمانی است که کوهها را جابجا خواهد کرد.
درک این نقطه ی تمایز برای هر فرد، به معنای آغاز تفکّر فلسفی اوست...



¤ نویسنده: زینب صولت

در گذار روزها (جمعه 94/7/17 :: ساعت 11:17 صبح )

"به نام یگانه هستی"
(نه یگانه ی هستی، که هرکس در هستی خویش یگانه است؛
او -آنچنانکه در ظرف پندار من آمده- یگانه هستی است.)

 

"لَقَد خَلَقنَا الاِنسَانَ فِی کَبَد."
"بی گمان انسان را در رنج آفریده ایم." (بلد-4)

 

روزی امیدوار بودم که این رنج تمام شود،
و راحتی مرا در آغوش گیرد.
جوان بودم،
به راستی و جدّ به دنبال خوشی و آسایش،
آنگونه شادی که دنیوی می نامندش؛
امّا به من نرسید - نمی دانم- یا بدان نرسیدم،
رنج همچنان شدّت گرفت،
و تمامی هم نداشت..

 

روز دگر آرزو کردم که خود تمام شوم؛
و هنوز و همچنان هستم،
زنده و ادامه یابنده.
و بعد از این زندگی نیز از کجا معلوم؟
شاید جهان دیگری در کار باشد،
جهانی شبیه این جهان یا آنچنانکه جهان آخرت می نامندش،
و یا عالمی به طرزی دگر،
که ناگزیر به ادامه ام کند..

 

و روزی خواستم بگذارم رنج بر زمینم زند،
و بدین حال افتاده بمانم.
با خود گفتم چنین ماندن نکوست،
و مرا از آن چه باک است؟؛
و در خویش دروغی بزرگ آورده بودم..

 

اینبار اراده ام بر این است؛
روزی
نه چندان دور
این رنج و این نبرد
از من زنده ای دگر خواهد ساخت،
زنده ای که نمی میرد،
زنده ای که از فرطِ خویش می زاید:
زنده ای دگر و زندگی دگر،
و من
خواهم ایستاد..



¤ نویسنده: زینب صولت


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[ Atom ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 16
مجموع بازدیدها: 190355
 

»» درباره خودم
 

»»دسته بندی یادداشت ها
 

»» لوگوی خودم
 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من