3 در جهان بودن ِمن 4 |
"به نام یگانه باورم"
"حی علی خیر العمل"
"بشتاب به سوی بهترین عمل"
کاش بتوانیم انتخابگر باشیم،
نه از آنروی که بر خوبیها قیمتی متصور شده باشیم، و برای کار خیر پای نمره به میان آمده باشد،
و نه از آن جهت که دگر نیکیها در نظرمان خرد و حقیر جلوه گر شده باشند، و تنها معدودی از آنها را بر خویش پسندیده شماریم.
بلکه بدان سبب که توان محدود است و زمان، از دست رفتنی
و هر مکان و موقعیت، حرکت نجات بخش خود را می طلبد.
کاش بتوانیم به درستی دریابیم:
زمان گسستن بند عبادات فردی را، برای رهایی و پرواز اجتماع
و زمان رها ساختن عمل بزرگ اجتماعی را، برای ساختن خویشتن خویش
زمان ترک زندگی سکون آلود را، برای عزیمت به حجی بزرگ و معرفت زا
و زمان ترک حجی ابراهیمی را، برای جهادی حسینی
زمان ترک خواب را، برای نجات بیداران گرسنه
و زمان ترک گرسنگان را، برای بیدار کردن خفتگان شهر خاموش
زمان تسلیم بودن بر سرنوشت را، برای آموختن بندگی پروردگار
و زمان تن ندادن به پیش آمده ها را، برای رهایی از بندگی اغیار
زمان لب فرو بستن و سکوت فروتنانه را، برای آرام کردن صدای جهل نادانان
و زمان اعتراض ظلم ستیزانه را، برای به خروش آوردن فریاد بلند دانایان...
که زمان، زمان انتخاب است:
ترجیح "خوبترها" بر "خوبها"
و برگزیدن "خوبترین" بر" خوبترها"
و هرمکان و موقعیت، حرکت نجات بخش خود را می طلبد.
کاش بتوانیم مداواگرانی باشیم، مسئله دان و مسئول
و نه تنها تاخیر دهنگان لحظه مرگ،
برای این بیمار در حال احتزار.
"به نام یگانه باورم"
مست شد...
خواست که ساغر شکند،
عهد شکست
فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست؟؟؟
این روزها نمی دانم در کجای عالم مستی قرار گرفته ام؟.. و حتی نمی دانم مستم یا هوشیار؟.. و سر در نمی آورم آنچه می شکنم پیمانه است یا پیمان؟..
چه بد حالی است در پس شبهای قدر - که همه ساله زمان سر و سامان یافتنت بود - از نو بیاغازی تجربه نبودن یار را.. چه بد وضعیتی است آنسان آلوده باشی، که خدا دگر در را به رویت نگشاید.. چه تلخ است "نه" شنیدن از محبوب.. چه باور نکردنی است خیال آنکه دگر دوست، بازگشتت را به انتظار نخواهد نشست.. چه ویرانگر است دانستن آنکه دگر معشوق، دلتنگ آمدنت نخواهد ماند، و تو را طلب نخواهد کرد.. مگر میتوانی به خود بقبولانی که او زین پس، نبودنت را بر بودنت ترجیح خواهد داد؟.. و مگر می توانی در آنحال آرام و قرار گیری، که میدانی او دگر تو را در شمار بندگان خویش نخواهد شمرد؟..
این روزها با نگاه عمیق تری به چهره ام بنگرید، سیاهی آنرا فرا گرفته است.. مصداق "یعرفون بسیماهم" گشته ام، اما نه شناخته شدنی بر خوبی و خداگونگی، که بر تیرگی و غفلت.. این روزها بیشتر از پیش مرا به چهره گناه آلوده ام بشناسید..
توجه:
گویا چند روزی پارسی بلاگ مشکل پیدا کرده بوده، و نظرات بعضی دوستان اصلا ثبت نشده. من از طرف پارسی بلاگ از همه این عزیزان عذرخواهی می کنم و به نظرم میاد تنها راه حل مشکل، گذاشتن کامنت مجدد باشه!!
"به نام یگانه باورم"
"قل یا عبادی الذین اسرفو علی انفسهم، لا تقنطوا من رحمه الله، ان الله یغفر الذنوب جمیعا، انه هو الغفور الرحیم."
"بدان بندگانم که اسراف بر نفس خود کردند، بگو هرگز از رحمت نامنتهای خدا نا امید مباشید، البته خدا همه گناهان شما را خواهد بخشید، که او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است."
زمر،53
خدایا!
بنده توام، گرچه عاصی و گنهکار، گرچه پر غفلت و فراموشی، گرچه مملو از زشتی و پلیدی،... روزی خود مرا آفریدی،... از روحی خدایی در من دمیدی، و سپس پای به جهانی دیگر کشیدی...
آمدم به دنیایی دنی، بر قامت روح کوچک و تنگ، غرقه گشتم در تمناهای رنگ رنگ،
نفس پرستی عنان از کفم ربود، و چشم دل با تیرگیها کور نمود،
سوار بر مرکب جهل شدم، بندگی نکردم و نااهل شدم،
بین تو و دل دیوارها ساختم، و پرده ها انداختم،
محبت دیگری آرام جانم شد، وانچه خود درد بود ندانستم و درمانم شد،
به غیر تو خو گرفتم، وز آنچه بر من نپسندیدی آبرو گرفتم،
آنچه بدان فرمانم دادی رها کردم، بقا را قربانی فنا کردم،
جان از درک حضورت غافل ماند، وز مایه عمر دور و بحاصل ماند،
خانه دل از تباهیها به ویرانی کشید، و از زشتکاریها و طغیان نفس جانم بر لب رسید،...
اکنون...، دستانم تهی است، و پشتم از کوله بار گناه خمیده است، و اندوه و پشیمانی گردی از غم و حسرت بر پیشانی ام نشانده،...
به کدامین امید در درگاهت لب به عذرخواهی بگشایم جز لطف و رحمت بی انتهایت؟...
ای مهربانترین مهربانان!...
"به نام یگانه باورم"
نیک می دانم ای یار،
قرارمان چنین نبود...
این منم،
عاشقی که خود را برای دیدار معشوق آماده می کند،
چگونه است که درد اشتیاقش از پای در نیاورده است؟
به سادگی و آرامش لحظات پیشین نفس می کشد،
ضربان قلبش را می شنوم که از هیجان دیدار یار تهی است،
خانه دلش را می بینم که در اشغال اغیار، تعلق جاودانه خویش را گم کرده است،
رنگ به رخسار دارد و جان در تن،
اندیشه اش محو تماشای یار نیست،...
نیک میدانی ای یار،
هر لحظه که نه، حتی آن زمان که برای سخن گفتن با تو به نماز ایستاده بودم نیز، به تو نیندیشیدم.
"ویل للمصلین، الذین هم عن صلاتهم ساهون."
"وای بر نمازگزاران، آنان که دل از یاد خدا غافل دارند."
ماعون-4،5
"به نام یگانه باورم"
"قال ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین."
"گفتند: خدایا! مابر خویش ستم کردیم، و اگر تو ما را نبخشایی و به ما نظر رحمت و رافت نفرمایی، سخت از
زیانکاران شده ایم."
اعراف،23
ستم کردم بر نفس خویش، بزرگ ستمی...و تو را به قدر توان نشناختم...
خدایا! شرمنده ام!
برای تمامی افعالی که در انجامش، لذت آنی نفس را بر رضایتت برگزیدم،
برای تمامی فرصتهایی که صرف دور شدن از تو نمودم،
برای تمامی لحظاتی که گناه و دوری از تو، در ترجیح خیر بر شر عاجزم نموده بود،
برای تمامی افکاری که به واسطه شان، ذهنم از اندیشه ات فاصله می گرفت،
برای تمامی نفس هایی که از حرارت دوست داشتنت تهی بود،
برای تمامی محبت هایی که عشقت را در دل به نابودی می کشاند،
.
.
.
شرمنده ام، برای تمام سالهای زندگی...