سفارش تبلیغ
صبا ویژن
3  در جهان بودن ِمن  4

مسئله ی خویشتن (شنبه 95/2/11 :: ساعت 9:0 صبح )

زندگی "دانائی" نیست،
بل "شوری" هستی مند داشتن است.
شوری که تگرار برایش ملال می آورد، و ناگزیر در دانستن ها خود را باز می یابد.
و رانه ی "شناخت" از همینجا در کنار رانه ی "زندگی"، وارد میدان حیات می شود.

 

دانائی خیره شدن بر "پاسخ درست" نیست،
بل غور در "مسئله" است.
و دانایان کسانی نیستند که جواب های آخر را از بر کرده اند،
آنها مسئله ها را خوب می شناسند.

 

و تو
تا مسئله ی خویش:
راه های شدنِ نفس خویش را
در کشاکشِ:
لحظه و استمرار او،
میل و بیزاری او،
ترس و آرامش او،
اشتیاق و اندوه او،
طلب و خویشتنداری او،
جدال و تصمیم او،
تشویش و انتخاب او،
راست و دروغ او،
جدّیت و بازی او،
خیر و شرّ او،
یقین و ابهام او،
نیستی و جاودانگی او،
چندپارگی و یکپارچگی او،
امر واقع و امر کلّی او،
و...
صدها بار نپیموده باشی،
و صدها بار در این نبرد به هلاکت نیفتاده باشی

 

تو
تا "خود"ِ خویش نشده باشی،
به کدامین "خدا"، ایمان توانی آورد؟!



¤ نویسنده: زینب صولت

بهار (سه شنبه 94/12/25 :: ساعت 8:34 صبح )

باید بلد باشیم
نقاب خویش از چهره برگیریم
و گاهی خود را در کالبد مرد همسایه بیندازیم
تا ببینیم
در دنیای او چه می گذرد؟

 

وسط دعوایش در محلّ کار
در محیط خانواده،
وقتی دست مهر بر سر کودک خویش می کشد
در کنج خلوتش،
آنجا که غریبه را راهی نیست،
و او در بیم و امید خویش لرزان است

 

در جائی که
چهره او را داشته باشیم
و پدر و مادر او را
نگرانی او را
با مغر او فکر کنیم،
و با راه هائی که او بلد است:
به فردای او

 

امّا با روح خود
با علم به اینکه
پیش از این ما، او نبوده ایم
بل آمده ایم تا شاید
نجات دهنده اش باشیم

 

کاش تمام اینها را مو به مو رعایت می کردیم
و آنگاه به روشنی در می یافتیم
آنچه روح را از قدرت و تازگی می اندازد
سنگینی گذشته است
نه ناتوانیش

 

و خوب می فهمیدیم
برای چیست که درخت هر بهار جوانه می دهد
دگر او را نادان نمی شمردیم،
یا فراموشکار
بل می دانستیم
او نقاب قبلی خویش را
به دور انداخته است...



¤ نویسنده: زینب صولت

نقطه ی تمایز (شنبه 94/12/8 :: ساعت 9:16 عصر )

ادبیّات می تواند شوخی کند، می تواند اغراق کند، چیزی بگوید و منظورش امری صدها بار کوچکتر باشد، می تواند حال و هوائی کلّی و غیرواضح ایجاد کند و بگذرد.
امّا فلسفه از جمله ها و کلمه ها آسان نمی گذرد، به تصادف ِ زبان یا تعارف ِ اندیشه. می پرسد دقیقا منظور چیست؟ آیا این واقعیّت دارد؟ و می تواند در این پرسش در حالت ِ ایستاده باشد. فیلسوف خود جدّی است و جدّی نیز سوال می کند، چرا که او در پیگیری اندیشه ی فلسفی اش به دنبال احیای زندگی است نه نقشبندی ِ خیال. فلسفه میان واقعیّت و خطا فرق می گذارد.
اگر یک شاعر به خدا ایمان داشته باشد، دست آخر می تواند یک عمر عاشقانه شعر بسراید و شبها تماما با یادی دلفریب بیدار بماند، امّا ایمان یک فیلسوف همان ایمانی است که کوهها را جابجا خواهد کرد.
درک این نقطه ی تمایز برای هر فرد، به معنای آغاز تفکّر فلسفی اوست...



¤ نویسنده: زینب صولت


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[ Atom ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 16
مجموع بازدیدها: 190342
 

»» درباره خودم
 

»»دسته بندی یادداشت ها
 

»» لوگوی خودم
 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من