3 در جهان بودن ِمن 4 |
"به نام یگانه باورم"
عشق، آهنگِ تو را می ماند
آسمان، دلخوش تابیدنِ ماه
ماه در ظلمت شب
آه، چه نوری دارد!
چشمها خشک نمانند دمی
آسمانِ دلشان، ابری و باران زده است
گوئیا چشم به راهند
که شاید رسد از دوست خبر
کسی از دور دهد مژده ی پایان سفر:
"یار، باز آمده است!"
برای آمدنت دیر می شود فردا
روان به خانه تقدیر می شود فردا
به چشم کم خردان، حیله باوران زمان
خدا به بتکده زنجیر می شود فردا
دعای دشمن حق، جاده را بپیماید
رسد به خانه و تاثیر می شود فردا
هرآنکه چشم به راهت تمام عمر نشست
به سبک سیر زمان، پیر می شود فردا
اگرچه آینه زنگار جهل و ظلم گرفت
چو حق، اشاعه و تصویر می شود فردا
تمام صورت این آیه های روشن نور
سیاه و گمشده تفسیر می شود فردا
چو رهسپار، دل آهنگِ وصل روی تو داشت
دل از امید دگر سیر می شود فردا!
"به نام یگانه باورم"
"...ان موعدهم الصبح، الیس الصبح بقریب؟"
"...همانا وعده گاه آنان صبح است، آیا به راستی صبح نزدیک نیست؟"
هود،81
صبح نزدیک و تو هر لحظه ز من دورتری
ایکه روشنگر چشمی و نوید سحری
سر زدی لیک،مرا خواب چو شیرین شده بود
دیدن روی تو افتاد به صبح دگری
"به نام یگانه باورم"
بی حیایی های من تعبیر شد روز زیبای ظهورش دیر شد
می هراسیدم جوانی پر کشد باغروب جمعه عمرم پیر شد...
در شگفتم چه زیستن بی تمنایی دارم بی تو.. بدون هیچ خواهشی از بودنت..
چه ساده نیستی در کنارم.. چه آسان نفس ها می آید و می رود.. و وجودم برای لحظه ای حتی، از نبودنت
تهی نمی شود..
شنیده ام آمدنت را کسانی از دوستدارانت تاب نخواهند آورد.. شاید آنها نیز چون من به تکرار نبودنت خو گرفته
باشند..
و چه خوب است و به جا این تکرارها.. که تکرار، عادت به همراه می آورد..
و اگر اثر سخت این عادتها نبود، هرگز توانی و مجالی برای تن دادن و دل سپردن به اینهمه سیاهی و غفلت، در
خود نمی یافتم..
اما.. این را بدان،
تلخ است نبودنت، تلخ است و تلخ و بسیار تلخ..
حتی برای تباهکار تیره روز فراموشکاری چون من..
حتی اگر یادت به غروبی سهمگین در جمعه ای دلگیر و غمفزا محصور شود..
حتی اگر بهانه ای نیابی در دوستانت، برای آمدن.. و تب وتاب و آرزویی برای وصال..
حتی اگر آمدنت برایمان تاب آوردنی نباشد نیز... چه تلخ است نبودنت..